کد مطلب:28578 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131
گفتم: «چند لحظه قبل»، و نزد علی علیه السلام رفتم.بر او سلام كردم... گفتم: به من بگو كه مغیره، چه كار داشت و چرا در خلوت با تو صحبت كرد؟ فرمود: «دو روز پس از كشته شدن عثمان، نزد من آمد و گفت: با تو صحبتی خصوصی دارم و من پذیرفتم. آن گاه گفت: به درستی كه خیرخواهی، كم ارزش شده است و تو باقی مانده مردمان [ بزرگ و صحابی] هستی ومن، خیرخواه توام.من از باب مشورت به تو می گویم كارگزاران عثمان را در این سال [ كه سال نخست حكومت توست] بركنار مكن. برای آنان بنویس كه برسرِ كارشان باقی اند و هر گاه با تو بیعت كردند و كار تو استقرار یافت، هر كه را دوست داشتی، كنار بگذار و هر كه را دوست داشتی منصوب كن. من به وی گفتم: به خدا سوگند، در دینم سازش و در حكومت خود، ظاهرسازی نمی كنم. گفت: اگر امتناع می ورزی، پس هر كه را می خواهی، كنار گذار؛ ولی معاویه را نگه دار.او گستاخ و جسور است و شامیان از او حرف شنوی دارند و تو برای نگه داشتنش دلیلی داری؛ زیرا عمر، او را بر تمامی سرزمین شام گمارد. به وی گفتم: نه، به خدا سوگند! معاویه را حتی دو روز هم به كار نمی گیرم. او پس از مشورت و مطرح كردن مطالبش، از نزد من بیرون رفت. سپس برگشت و گفت: من به تو مشورت هایی رساندم و تو [ از قبول آنها] امتناع ورزیدی.در این موضوع نگریستم و چنین یافتم كه تو بر صوابی. سزاوار نیست در كارهایت نیرنگ و فریب را به كار گیری». [ ابن عبّاس گوید:] به او (علی علیه السلام) گفتم: در آنچه نخست به تو مشورت داد، خیرخواهی كرد؛ امّا در مرتبه دوم به تو خیانت نمود.[1]. 2368.مروج الذهب- به نقل از ابن عبّاس-: [ به علی علیه السلام گفتم:] نظر مشورتی من به تو این است كه معاویه را نگه داری.اگر با تو بیعت كرد، من بر عهده می گیرم كه او را از جایگاهش بركَنَم. فرمود: «نه؛ به خدا سوگند كه جز شمشیر به او چیزی نخواهم بخشید». آن گاه بدین شعر، تمثّل جُست: «اگر بمیرم، به گونه ای كه از روی ناتوانی نباشد ننگ نیست، اگر جان، تمام تلاش خود راكرده باشد». گفتم: ای امیرمؤمنان! تو مردی دلاوری.آیا نشنیدی كه پیامبر خدا می فرمود: «جنگ، نیرنگ است؟». علی علیه السلام فرمود: «چرا». گفتم: به خدا سوگند، اگر از من بپذیری، آنان را پس از وارد شدن، بیرون می كنم و آنان را رها می سازم كه در پشت كارها بیندیشند و ندانند سبب آن چیست، بدون آن كه نقصی بر تو وارد گردد یا گناهی بر تو باشد. فرمود: «ای ابن عبّاس! از خُرده گیری های تو و معاویه، چیزی بر من پوشیده نیست كه بخواهی آن را به من گوشزد كنی.اگر مشورت تو را نپذیرفتم، باید از من اطاعت كنی». گفتم: من چنین خواهم كرد؛ زیرا كم ترین حقّی كه بر من داری، اطاعت است، و خداوند، توفیق دهنده است.[2]. ر.ك: ج 4، ص 156 (كنار نهادن كارگزاران عثمان).
2367.مروْج الذهب- به نقل از ابن عبّاس-: پنج شب پس از كشته شدن عثمان، از مكّه [ به مدینه] بازگشتم و نزد علی علیه السلام رفتم تا او را ببینم.گفته شد كه مغیرة بن شعبه نزد اوست.چند لحظه ای پشت در نشستم تا مغیره بیرون آمد.بر من سلام كرد و گفت: كِی آمدی؟